پيام
+
اي آسمان! مگر دل ديوانة مني؟
كاين گونه شعله ميكشي و نعره ميزني
نالان و اشكبار مگر عاشقي و مست؟
با خويشتن چو ما مگر اي دوست دشمني؟
طبع بتاني؟ اي كه چنين در تغيري!
يا خاطرات عمر؟ كه تاريك و روشني
چون من رواست هر چه بسوزي، كه بيسبب
بدنام دهر گشتهاي و پاكدامني
بدنامي تو بود و غم ما هر آنچه بود
شد وقت آنكه خيمه از اين خاك بَر كَني

*ابرار*
93/11/23
شهاب افشار
اي سقف محبسِ بشر! اين آه و نالهها،
نگشوده است اي عجب اندر تو روزني!
اين قدر بار خاطر زندانيان خاك،
نشكسته است پشت تو، سنگي تو؟ آهني؟
وقت است كز تحمل اين بار بگذري،
خود را بر اين گروه پريشان در افكني!
من مستم و تو نعرهزن، امشب حكايتيست،
ميخانهات كجاست كه سرخوشتر از مني؟
شهاب افشار
چون زير خاك تيره شدم ياد من بكن ،
هر جا كه حلقه ديدي دستي به گردني!
داني كه آگه است ز حال دلِ عماد،
آن برزگر كه آتشش افتد به خرمني!
شهاب افشار
*عماد خراساني*